شنبه، اولش یک روز معمولی بود که از دفتر روزنامه شروع شد با فهرستی از خبرهای تکراری مثل گرانی و تورم، سیر صعودی قیمت دلار و آمار تصادفات یا خیلی چیزهای دیگر. گمان نمیکردیم اتفاق مهمی در انتظارمان باشد، اما یک تلفن، پیراهن روز را عوض کرد.
فکر کنید، در وانفسای روزمرگیهای همیشه که تکرارها مثل یک دستگاه مخلوطکن آدمها را داخل خودش ریخته و میچرخاند، یکی خبر بدهد دو نفر طبیعتدوست بیهیچ چشمداشت یا منفعت مالی و نامی، یکسال از عمر و مال و جانشان را گذاشتهاند پای زندهکردن درختی خشکیده، آنهم نه یک درخت خشکیده معمولی؛ درختی بهپهلوافتاده و چندصدساله در خارج مشهد. این سطرها روایت همین درخت است در روز درختکاری.
قرارمان با این دو طبیعتدوست، ساعت ۲ بعدازظهر همان روز، جایی حوالی خلج است. جاده اینوقت سال و پس از آن برف چندروزه، زیر آفتاب کمجان ۱۲ اسفندماه لم داده است و مسیر، به رهگذرانش لبخند میزند. تا شب راه زیادی مانده است، اما انگار کسی گردنبند ستارهها را پاره کرده و پاشیده باشد روی زمین، نور در تاروپود حریر برف میغلتد و مثل دانهای درخشان از نقطهای بالا میآید و در نقطهای دیگر فرومیافتد.
راه هم خلوت نیست، آنچنان که صدای قهقهه آدمهایی که برای سرسره بازی آمدهاند، در همراهی با سمفونی باد و آواز پرنده، کوهستان را به شور کشانده است. همهچیز در این اطراف رایحهای دلپذیرتر دارد؛ انگار که شیشه عطر زندگی را اینجا شکسته باشند.
خودرو در سربلندی پیش میرود و از پنجره عقب، مشهد با ساختمانهای کوتاه و بلند و آسمان غبارگرفتهاش مثل اندوه عمیقی پیداست. چند دقیقه بعد در انتهای خلج از یک فرعی پایین میرویم تا کمتر از دوکیلومتر دیگر، خودرو پای زلالی قناتی، جاده را تمام کند.
ما به مقصد رسیدهایم. بیرون از خودرو، خودم را در پهنهای خلوت بین دو رشتهکوه پیدا میکنم که در دور دستش یک درخت چنار تنها، مثل آخرین سرباز باقیمانده از یک نبرد نابرابر، باصلابت و پرشکوه ایستاده است. چندبار در چهار جهت چشم میچرخانم؛ اینجا تا چندصدمتر از هر طرف، بهجز سنگ و گیاهان تازه بهسبزینشسته کوهی و او، هیچچیز دیگری نیست. او که میگویم، منظورم همان درخت است. البته شما بخوانید «نور دیده».
این اسم را حسینرحمتیخواه رویش گذاشته است و آنطور که تعریف میکند، خیلی اتفاقی در یکی از طبیعتگردیهای هفتگی پیدایش کرده است. از آندست آدمهاست که هر وقت فرصتی پیدا کند، از شهر دل میبرد و به دشتودمن و کوه پناه میبرد. یکسال پیش هم آمده بود باغ یکی از رفقایش.
بعد هم آنقدر در اطراف گشته بود که خیلی اتفاقی این درخت را پیدا میکند و از تماشایش حیرتزده میشود: بار اول که دیدمش، یک درخت نیمهجان تنها بود که میشد فهمید در گذر سالها خیلی مورد بیمهری رهگذران قرار گرفته است. مثلا، چون قطر تنهاش خیلی زیاد بوده است، بهمرور آن را خالی کرده و به پناهگاهی برای دامها تبدیل کرده بودند. حتی از محلیها شنیدم که برخی مردم ناآگاه، گاهی در تنه خالی درخت مینشسته و آتش روشن میکردهاند.
بعد هم شاخههایش را بریده و بهعنوان هیزم مصرف کرده بودند. در طول سالهای طولانی هم بهدلیل چرای دام و خوابیدن احشام پای درخت، اطرافش پر از فضولات حیوانی بود. آنقدر زیاد که خاک زیر پای درخت را اسیدی کرده و به ریشه آسیب زده بود.
این درخت حتی در یکی از عکسهای قدیمیاش، شاخهای داشته که سهبرابر تنه اصلی، بلندایش بوده است. من از محلیهای منطقه شنیدهام چند سال پیش یکعده طناب انداخته و با تراکتور آنقدر این شاخه را کشیدهاند که شکسته است.
حسینآقا پس از اولین دیدارش با درخت، تلفن را برمیدارد و با دوستش محمدجلال صدر محمدباقری تماس میگیرد تا درباره گنجی که پیدا کرده است با او حرف بزند. بعد هم تصمیم میگیرند با کمک هم این درخت را که گویا براساس محاسبه قطر تنه بین پانصد تا هفتصد سال عمر دارد، احیا کنند: شروع کردیم به خواندن کتابهای مختلف درباره انواع درختان و راهنمایی و مشورتگرفتن از اهل فن، جستوجو در اینترنت و هرچه که فکرش را بکنید.
یکبار هم زمین را تا حدودی کندیم و متوجه شدیم بیش از بیست متر ریشه دارد. تنها شانسی که این درخت آورده، شاید وجود قناتی در نزدیکی آن است که آب موردنیاز را به ریشههایش میرسانده است.
در گام بعدی هم پس از مطالعه و راهنمایی، اول اطراف درخت را تمیز و پاکسازی کردیم. به این شکل که بیش از نیممتر فضولات حیوانی در شعاع چندمتری از اطراف درخت جمعآوری شد تا حالت اسیدی خاک کمتر شود. سپس یک دایره خاکی مثل گلدان در اطرافش ایجاد کردیم و تابلویی هم برایش نصب شد تا نشانهای باشد برای رهگذران. به چند چوپان محلی هم سپردیم مراقب درخت باشند و اجازه ندهند دام خودشان یا دیگران در اطراف آن چرا کند. قارچکش ویژه و مناسب چنار هم به آن زدیم و شاخههایش را هرس کردیم.
خلاصه آنقدر مراقبش بودیم که حالا دوباره جانی گرفته و بر تنه خالی و خشکش شاخههای جوان سبز شده است. «نور دیده» حالا حالش تقریبا خوب است و ما تصمیم داریم آنقدر از او نگهداری کنیم تا جان دوباره بگیرد و به زندگیاش در طول زمان ادامه دهد. «نور دیده» یادگار گذشتگان برای ماست که باید از ما هم بگذرد و به آیندگان برسد.
محمدجلال صدر هم در ادامه این صحبتها میگوید: ما طبیعتدوستیم. سنگ، کوه، آب و هرچه که جزو مظاهر طبیعت باشد، برای ما محترم و مقدس است، بهویژه درخت. میگویند درختها انسانهای نیک روزگار بودهاند که خداوند میخواسته به اینها عمر جاودان بدهد. ما خیلی دوست داریم که به این درخت توجه شود؛ توجه توأم با حفاظت.
در میانه این صحبتها ما به درخت پیر محدوده خلج رسیدهایم، چند مرتبه در اطرافش چرخ زدهایم و از تماشایش لذت بردهایم. حسین رحمتیخواه و محمدجلال صدر یک تابلو با عبارت «من زنده هستم، از من محافظت کنید»
به یکی از شاخههای این چنار کهنسال آویختهاند تا حواس عابران و رهگذران در هنگام عبور از کنار او، جمع باشد و بهگمان اینکه درختی خشک است، به آن آسیب نزنند. این دو طبیعتدوست یک کار قشنگ دیگر هم کردهاند و آن کاشت سه نهال در همسایگی «نور دیده» است؛ البته با رعایت فاصله اصولی. فکر کنید اسم یک درخت سایه باشد، یکی ترانه و دیگری طوبی.
حالا «نور دیده» چندصباحی است که تنها نیست. ساقه ترد و نازک این سه نهال هم قطعا چند سال بعد مأمن و محل آسایش رهگذران خسته میشود. حسین رحمتیخواه این نهالها را در روز تولد خودش، همسرش و پسرش در اینجا کاشته و به طبیعت هدیه داده است؛ هدیهای بهجای همه زیباییهایی که در طول عمرش از طبیعت گرفته است.
***
نوردیده در این عکس قدیمی که مربوط به بیست سال پیش است، شاخههای بلند و سبزی دارد که بهادعای محلیها بعدها بریده میشود و رهگذران درون تنه خالیاش آتش روشن میکنند و سبب سوختگیاش میشوند.
در این تصویر هم که متعلق به پانزده سال پیش است، نوردیده سبز است و هنوز نفسی برای زندگی دارد.
این تصویر را هم آقای رحمتیخواه پس از نخستین رسیدگیها مثل تمیزکردن پای درخت از زباله و آلودگی و هرس شاخههای خشک گرفته است.
تصویری از نخستین جوانههای سبز شده بر تنه پیر چنار محدوده خلج که نشان از زندگی دوباره او دارد.
حسین رحمتی خواه و محمد جلال صدر، پس از احیای این چنار پیر، هر کجا که میروند، دو ظرف ۱۰ لیتری آب را در صندوقعقب خودروشان میگذارند تا در گشتوگذرهایشان، ریشه خشک درختان گوشهوکنار شهر را هم سیراب کنند.
بهتازگی در چندمتری «نوردیده» چند نهال با ساقهای ترد و ریشه نازک به خاک دادهاند به امید روزی که سایهشان آسایش رهگذران باشد؛ ترانه، طوبی و سایه همسایههای چنار پیر پهنه خلج هستند.
***
جشن درختکاری در پی جشن «درختبری» که در آغاز ورود آریاییها به خاک ایران انجام میشده، مرسوم شده است. ایرانیان درختکاران را تشویق و مجازاتهای سنگینی برای درختافکنان در نظر میگرفتهاند.
بذر «روز درختکاری» را بهصورت رسمی و امروزیاش نخستینبار قاجارها در زمین میکارند. گویا ناصرالدینشاه بهتبعیت از فرنگیها در ١٧آذر١٢٥٣، چهار اصله نهال در باغ عشرتآباد میکارد و گام نخست را برای ثبت چنین روزی در تقویم برمیدارد. روز درختکاری بعدها در تقویم جابهجا و برای دورههایی به ۲۴اسفند و یکمآذر منتقل میشود تا اینکه درنهایت ۱۵اسفند۱۳۴۶ در جشنی که شهرداری تهران بانی آن بوده است، این تاریخ برای کاشتن درخت در تقویم ثبت و بهرسمیت شناخته میشود.
در فرهنگ عامه مردم ایران، درختان جایگاه ارواح غیبی شمرده میشوند و ارواح محافظ در آنها جای دارند. به همین دلیل مردم شفای دردهای خود و برآوردهشدن حاجات و آرزوهایشان را از درختان میخواهند. اصطلاح «بزنم به تخته» برای جلوگیری از هرگونه چشمزخم ناشی از همین باور است و با این کار روح درخت را برای محافظت از شخص بیدار میکنند.
ایرانیان از دیرباز رسم داشتهاند که با بهدنیاآمدن هر فرزند، درختی بکارند که به «درخت تولد» مرسوم بوده است. آنان تا هنگام نوجوانی فرزندشان از درخت مراقبت میکرده، سپس آن را به صاحبش میسپردهاند. این درخت با فرزند میمانده و پیر میشده است.
ایرانیان از دیرباز رسم داشتهاند که با بهدنیاآمدن هر فرزند، درختی بکارند که به «درخت تولد» مرسوم بوده است. آنان تا هنگام نوجوانی فرزندشان از درخت مراقبت میکرده، سپس آن را به صاحبش میسپردهاند. این درخت با فرزند میمانده و پیر میشده است.
* این گزارش سهشنبه ۱۵ اسفندماه ۱۴۰۲ در شماره ۴۱۷۲ روزنامه شهرآرا صفحه تاریخ و هویت چاپ شده است.